جانی کوچولو همراه پدر و مادر و خواهرش سالی، برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به مزرعه رفتند. مادربزرگ یک تیرکمان به جانی داد که با آن بازی کند. موقع بازی، جانی اشتباهاً تیری به اردک دست آموز مادربزرگش زد که به سرش خورد و او را کشت. جانی ترسید و لاشه حیوان را پشت هیزم ها پنهان کرد. وقتی سرش را بلند کرد فهمید که خواهرش همه چیز را دیده است. اما به روی خودش نیاورد.
ادامه اين داستان زيبا در ادامه مطلب.....
ارسال توسط فاطیما
آخرین مطالب